توی لحظه های گند تنهایی، به باد فکر می کنم و به خاصیت باد در ابعاد مختلف، دلم به اندازه باد کنک باد کنک فروش محله مون قلمبه شده،
آخرین حس بودن در کنار دیده شدن، این تمام نقش هایی بود که با آهم به نا له ام بدل شد، من له شده در افسوس ستاره های که نچیدم،هنوز به اشک هات تعظیم می کنم و به حرمت شب های که به فکرم بودی، به فکرت بودم و برایت اشک ساختم .یاس فلسفی رو ریختم تویی زباله دونی وخواب های رنگیم رو با قلم شکسته ام سیا ه و سفید کردم و رویا هایم با یک نخ سیگار عوض کردم، تا به خودم دروغ گفته باشم که فردا روشن تر از دیروز خواهد شد، نگو چرا اینقدر نا امیدم ، بگو دلت خوشه ، بگو هنوزم یاد نگرفتی رو راست بگی چه مرگته؟ وقتی یه چیز پیچیده رو تو خودت می ریزی، می شی عین خودت ، با یه من عسل اعلا هم قابل خوردن نیستی، دست خودم نیست، دست هیچ کسی به جز خودت نیست، به حرمت دلی که می نویسد لحظه ای درنگ کن وبرای گنداب تنهایی هایمان دعا کن.