طنز سیاسی.......
و چه خالی میرفت
یه روز یه آقای کارگزار تکنوکرات با یک خانوم روشنفکر چپی تصمیم گرفتن خوشبخت بشن. در نتیجه یه کانون گرم خانواده تشکیل دادن و شروع کردن به گفتمان با همدیگر
خانومه گفت: دخترمون باید لیسانیسه هنرهای تجسمه بشه.
آقاهه گفت: پسرمون باید دکترای مهندسی پزشکی بشه.
خانومه گفت: دخترم باهاس دوچرخه سوار بشه.
آقاهه گفت: پسرم باهاس دیپلماسی خارجی یاد بگیره.
خانومه گفت: از کجا معلوم دخترمون پسر باشه؟
آقاهه گفت: از کجا معلوم پسرمون دختر باشه؟
بالاخره در یک صباح دلانگیز بهاری بچهشون به دنیا اومد:
باباش گفت: ماشاالله چشماش با دو؟؟ به خودم رفته
مامانش گفت: الهی ناز بشه، لبای غنچهاش به خودم رفته
باباش گفت: کاش پسرم دختر بود
مامانش گفت: خوب شد . دخترم پسر شد.
بعد از سه ماه و 7 روز عمه و عمو و دایی و خاله و اقدس و اکبر و محمد وعباس جمع شدن وقرار شد واسه پسره اسم بذارن.
عمهجان گفت: اسمشو بزارین نعمت ماشاالله پسرم خیلی پا قدم داره
عموجان گفت: نه خواهر، نعمت چیه، زمونه عوض شده اسمشو بزارین سیاوش که معلوم شد ایرونییه.
داییجان گفت: آقاجان سیاوش چیه؟ این پسر از همین الان پشت لبش داره سبز میشده معلومه از اون چپهای مبارز میشه، اسمشو بزاریم روزبه که بچهام توی کارگران و دهقانان محبوب باشد.
خالهجان گفت: دادش ؟ همون شما تودهای بودی برای هفت پشتمون بسه
اسمشو بذاریم بیل که مثل بیل گیتس پولدار بشه و مملکت را به رفاه برسونه
اقدس گفت: خواهر آخه بیل هم شد اسم؟ اسم را بذاریم وحید که با همه اتحاد ملی داشته باشد.
اکبرآقا گفت: آقا این اسما خوب نیست من میگم. اسمش را بزاریم کارگزار که مملکت اوضاعش به هم نخوره!
محمد آقا: ؟؟ آقا! شما هشت سال اسم گذاشتن بشه! اسمش را بذاریم رسول که گفتگوی تمد نشو خوب شد.
عباس آقا: اصلاً این حرفا بیخوده- این بچه دو روز دیگر به حرف هیچ کدومتون گوش نمیکنه.
بالاخره اسم واسه بچه نگذاشتن- تا 2 سال- یواش یواش بچه در قیافهاش عوض شد. یواش یواش راه رفت- گاهی میدوید- گاهی شعار میداد. گاهی ساکت بود- چشماش گاهی بعضی چیزها را نمیدید- هر روز یک تصمیمی میگرفت- یه کار میکرد- بالاخره همه جمع شدن و اسمشو گذاشتن: دولت عدالت!